لینک کوتاه: https://wp.me/paiHc5-IR
50 سال از انقلابی میگذرد که پرتغال را درنوردید. انقلابی که حدود سه میلیون نفر – یک سوم کل جمعیت – را وارد فعالیتهای سیاسی کرد. بیشتر آنها برای اولینبار بود که در فعالیت سیاسی شرکت میکردند.
کارگران کارخانههایشان رااشغال کردند. مردم خانههای اشرافی را به مراکز فرهنگی تبدیل کردند.
این امر نشان داد که انقلاب در اروپا امکانپذیر است. انقلاب رژیم فاشیستی که توسط آنتونیو دو اولیویرا سالازا در سال بنیان گذاشته شده و از سال 1968 تحت رهبری مارسلو کائتانو ادامه یافته بود را سرنگون کرد.
این رژیم، معروف به Estado Novo (New Stare)دولت نوین، کشور پرتغال راه به روی سرمایهگذاران خارجی بازگذاشت که مشتاق استفاده از نیروی کار ارزانِ تحت کنترل بودند .
اقتصاد پرتغال عقب مانده بود و تولید سرانه اقتصادی آن در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی پایین بود.
نارضایتی در میان مردم پرتغال بهطور پیوسته در مخالفت با افراد مسئول افزایش یافته بود و حتی به صفوف ارتش نیز نفوذ کرده بود.
ارتش پرتغال عمدتاً یک ارتش اجباری بود، جایی که حاکمان مردان جوان را برای کشتن و مرگ در مستعمرات میفرستادند یعنی مناطقی که هنوز بخشی از یک امپراتوری رو به زوال بودند.
قیام آنگولا ، در آفریقای مرکزی، در سال 1961 بهطور موقت کنترل پرتغالیها را در بسیاری از مناطق استعماری از میان برداشت. اما حاکمان پرتغال به جای عقب نشینی، در تلاشی محکوم به شکست دل مشغول برای بازپس گیری سلطه بر آنها بودند.
نیروهای ضد استعمار همچنین در موزامبیک، آفریقای جنوبی، در سال 1964 و گینه بیسائو در غرب آفریقا با استعمارگران نبرد میکردند. افسران ناراضی که دریافته بودند آنها را برای سلاخی فرستادهاند، شروع به برنامهریزی برای مقاومت در برابر رژیم فاشیستی کردند.
گروهی متشکل از 400 افسر، جنبش نیروهای مسلح (MFA)، در 25 آوریل نخست وزیر پرتقال کائتانو را سرنگون کردند.
آنها 100 ژنرال را برکنار کردند. اما ژنرال آنتونیو د اسپینولا علیرغم اینکه هیچ نقشی در کودتا نداشت، رئیس جمهور شد.
اختلافات و آشفتگی در بالاییها راه را برای مقاومت ژرفتری باز کرد که امکان تغییرات اجتماعی واقعی را ایجاد میکرد. کارگران ابتدا از اقدامات نیروهای مسلح حمایت کردند اما از آنهم فراتر رفتند.
کارگران کارخانهها را اشغال کردند و به تظاهرات عظیم عمومی پیوستند. حدود 260 خانواده از یک حلبی آباد در پایتخت لیسبون به یک بلوک آپارتمانی خالی در نزدیکی شهر نقل مکان کردند. ارتش به آنها دستور خروج داد اما با امتناع خانوادهها مجبور به عقب نشینی شد.
«انقلاب میخک» تأکید کرد که موج انقلابی جهانی 1968 تمام نشده و روشهای مبارزه طبقاتی مبتنی بر قدرت کارگری منسوخ نشده است.
وقایع پرتغال این امید را دوباره زنده کرد که کارگران می توانند کارکرد اقتصاد را متحول کنند و همسو با آن خود را نیز تغییر دهند و در جریان مبارزه ظلم را به چالش بکشند.
در ماه می 1974، در یک کشور 9 میلیون نفری، بیش از 200000 کارگر در صنایع کلیدی از جمله کشتیسازی، نساجی، الکترونیک، هتلها، سالنهای پذیرایی و بانکداری اعتصاب کردند.
طبقه حاکم از جشن «آزادی» از فاشیسم به هشدار در مورد نیاز به حفاظت از «دموکراسی» متوسل شد. منظور آنها نجات سرمایه داری بود.
در سپتامبر 1974، اسپینولا از «اکثریت خاموش» خواست تا به تجمع مخالفت با چپ بپیوندند که برای 28 سپتامبر تدارک دیده شده بود. اما کارگران یک تظاهرات ضد آن را ترتیب دادند و تجمع ضد چپ هرگز برگزار نشد.
در مقابل اما حداقل 40000 نفر در مرکز لیسبون تظاهرات کردند. سربازان نیز از دستورات سرپیچی نموده و به صف تظاهرات پیوستند.
انقلاب تقریباً در همهجا زمینهساز تشکیل شوراهای کارگری و محلهها شد. طبقه حاکم پس از چندین ماه از مهار شورش ناتوان بود.
اما نیروهای چپ اصلی یعنی سوسیال دمکراتها و کمونیستها که از شرایط زیرزمینی خود بیرون میآمدند – از تلاشها برای تعمیق بیشتر انقلاب جلوگیری کردند.
کریس هارمن، سوسیالیست انقلابی، نوشت که که چپ خلع سلاح شده است «زیرا کارگران به نیروهای به جای عمل آنها به نیروی مسلح چشم دوخته بودند. درون نیروهای مسلح، دستهجات و رستهها به افسران مترقی برای رهبری نگاه میکردند».
امکان بازگشتی به رژیم کائتانو وجود نداشت. مستعمرات استقلال خود را به دست آوردند. طبقه حاکم نیز امید خود را به یک دموکراسی پارلمانی گذاشت که بتواند اقتصاد را توسعه دهد و بیشتر در اروپا ادغام شود .پس از مدتی آنها توانستند دوباره کنترل اوضاع را بهدست بگیرند، با این همه خاطره آوریل 1974 آنها را آزار میدهد. اگرچه الهام بخش کارگران است.
مصاحبه با راکل وارلا – «تاریخ انقلاب از پایین روایت می شود«
کتاب شما در مورد مشارکت تودهای در انقلاب به ما چه می گوید؟
تخمین میزنم که سه میلیون نفر در اعتراضات، اعتصابات و اشغال محل کار شرکت داشتند. در آن زمان، حدود 600 محل کار با خودسازماندهی کارگران اداره و یا به تعاونی های کارگری بدل شده بود.
در کارخانههای بزرگ، شوراهای کارگری نمیخواستند مالکیت را خودشان در دست بگیرند، اما نحوه عملکرد کارفرماها را کنترل میکردند.
همچنین اصلاحات ارضی با تعاونی ها توام شده بود و در بیمارستانها، مدارس و در سراسر بخش دولتی مدیریرت کارگری ایجاد شد.
در مدارس معلمان مستقیماً نمایندگان خود را انتخاب میکردند و در مورد برنامه درسی جدیدی بحث میکردند. توافق شد که همه کودکان تا 16 سال باید از کیفیت درسی یکسان و با آموزش واحد برخوردار باشند.
چگونه کارگران در انقلاب رسانهها را تصاحب کردند؟
پرتغال یکی از بزرگترین جنبش های آنارکو سندیکالیستی در تاریخ کشورهای غربی را داشته است. کسانی که در این جنبشها حضور داشتند، از مبارزترین افراد بودند اما اغلب روند سیاست آنها را منزوی میکرد.
از آغاز قرن نوزدهم تا قرن بیستم، بیش از 300 روزنامه کارگری وجود داشت. و یکی از آنها، به نام نبرد، با تیراژ 25000 نسخه در روز منتشر میشد.
شوراهای کارگری در دوران انقلاب به این معنی بود که روزنامهها به طرز شگفتانگیزی دموکراتیک اداره میشدند. من این موضوع را در کتاب «تاریخ مردم پرتغال» بررسی کردهام که در تدوین آن مشارکت دارم و هنوز ترجمه نشده است.
لحظهای که روزنامهنگاری متعهد در انقلاب متولد شد.
بین سالهای 1974 و 1975 اعتصابهای گستردهای در میان روزنامهنگاران و روزنامهها صورت گرفت. اما امروز، این روزنامهنگاری به کلی نابود شده است. در حال حاضر هیچ مجله کارگری وجود ندارد . همین مهم بحرانی عظیم ایجاد میکند که موجب میشود صدای کارگران و بحث و گفتگو به سادگی در جامعه شنیده نشود.
ارتباط انقلاب با شورشهای برای آزادی در مستعمرات چگونه بود؟
این دو مبارزه کاملاً به هم مرتبط هستند. انقلاب های ضد استعماری در میان کارگران که بیگاری میدادند آغاز شد. شورشها در سال 1961 باعث شد که دولت پرتغال آنها را جنگ استعماری مینامد.
دولت پرتغال آنها را جنگهای استعماری می نامد، اما برای ما، آنها انقلابهای ضد استعماری بودند. اعتصاب کارگران پنبه در آنگولا با انتقام ارتش پرتقال مواجه شد.
ارتش پرتغال از ناپالم برای کشتن مردم آنگولا استفاده کرد. پس از آن جنبش خلق برای آزادی آنگولا مبارزه مسلحانه را آغاز کرد. در گینه بیسائو و موزامبیک نیز همین اتفاق افتاد.
کارگران بارانداز پرتغالی اساساً از جنبشهای آزادیبخش حمایت میکردند. زمانی که ژنرالهای ارتش کودتای مترقی را سازماندهی کردند، جنبشهای آزادیبخش و ارتش در بن بست قرار گرفتند.
آنها به دنبال پایان سیاسی برای جنگ در مستعمرات بودند چرا که شاهد کشته شدن هزاران مرد پرتغالی در دفاع از یک امپراتوری در حال مرگ بودند.
چگونه یک کودتای نظامی منجر به مشارکت کارگران در چنین مقیاس گستردهای شد؟ هنگامی که آنها کودتا را سازماندهی کردند، افسران متوسط ارتش پیامهایی دریافت کردند که از مردم میخواست در خانهها بمانند.
آنها ده بار تکرار کردند که اگرمردم خارج از منزل باشند، میتوانند آنها را دستگیر کنند. با وجود این هشدارها، مردم برای کار از خانهها بیرون رفتند.
اما به این دلیل که اتحادیه و احزاب سیاسی وجود نداشت، میان دولت و کارگران نیز امکان میانجیگری وجود نداشت. کارگران بسیار خودجوش در هزاران شورای کارگری و شوراهای محله خود را سازماندهی کردند.این شوراها بلافاصله رهبری شهرداریها و اتحادیههای فاشیستی و شرکتهای وابسته به رژیم را منحل کردند. آنها همچنین شروع به خودسازماندهی جامعه کردند.
در کتابم استدلال میکنم که ما نباید کودتای نظامی و خودسازماندهی کارگران را دو لحظه مجزا ببینیم، بلکه آن را یک انقلاب مستمر در نظر بگیریم که از سال 1961 شروع شده و تا 1975 ادامه داشته است. همه اینها یک فرآیند انقلابی واحد است. برای ارزیابی تاریخ چنین انقلابی باید بسیار فراتر از روایت جریان اصلی اوضاع را بررسی کنیم. به همین دلیل است که تاریخ یک قوم بسیار مهم است. زیرا تاریخ آن از پایین روایت میشود. رویکرد مارکسیستی به تاریخ باید کار طبقه کارگر را در نظر بگیرد . این در مورد مطالعه یک فرآیند است، نه فقط نتایج آن.
پس از سال 1974، چگونه متولیان امر در ضد انقلاب خود موفق شدند؟
از روی ناچاری. حاکمان سوسیال دموکرات که ضد انقلاب را به راه انداختند، مجبور شدند امتیازات زیادی به کارگران بدهند. اولین چیزی که نیروهای ضدانقلاب را ویران کرد، شوراها در پادگآنها بودند. در 25 نوامبر 1975 قدرت دوگانه ارتش را برچیدند. سپس در سال 1978 و 1979 شوراهای کارگری را حذف کردند. بعدها، در سال 1982، اصلاحات ارضی نیز از بین رفت. در نهایت، در سال 1989، آنها شروع به خصوصیسازی بانکها در مقیاس وسیع کردند که قبلاً تحت کنترل کارگران بودند.
همه اینها تنها به این دلیل امکانپذیر بود که طبقه حاکم سخت در تلاش بود تا سازمان کارگران کشتیسازی را به روشی مشابه که مارگارت تاچر معدنچیان را در بریتانیا نابود کرد، از بین ببرد.
آنها پیشاهنگان انقلاب بودند. این روند کندی بود که طبقه کارگر را به پذیرش یک نظام سرمایهداری نئولیبرالی متشکل از شرکتها، دولت و اتحادیه وادار نمود.
آنها مجبور بودند اتحادیههای کارگری جناح چپ را که توسط طبقه کارگر، گروهها و یا افرادی که عمدتاً تحت تأثیر ایدههای مائوئیسم بودند، اداره میشدند را نیز نابود کنند.