لینک کوتاه:https://wp.me/paiHc5-qz
مردم دورهی جنگ اول جهانی را بهعنوان دهشتناکترین و با پرشمارترین قربانیان جنگی تا آن زمان تجربه کردند. آنها به مدت چهار سال از تبعات مستقیم و سالهای متمادی از تبعات درازمدت ِغیرمستقیم جنگ رنج بردند. این اولین جنگی بود که در آن در مقیاس بسیار گستردهای از هواپیماها، زیردریاییها و گاز سمی استفاده شد. نزدیک به ده میلیون نفر سرباز در نبردهای وردون، تاننبرگ و جاهای دیگر کشته شدند، دوبرابر این میزان زخمی شدند. دور از جبهههای جنگ حداقل ده میلیون نفر مردم غیرنظامی از گرسنگی و بیمارهای مصیبتزای جنگ جان خود را از دست دادند. جنگ اول جهانی اولین جنگ فراگیر جهانی بود. بیاعتمادی مردم به کسانی که بر آنها حکومت میکردند نیز جهانی بود.
در سالهای 20 ـ 1917 میلیونها نفر بین پتروگراد و بارسلون دست به تظاهرات زدند. آنها خواهان صلح و به وضعیت بسیار بد تأمین وسایل معاش زندگیشان به دلیل جنگ اعراض داشتند. بارها سربازان از افسران سلب قدرت نموده، کارگران کارخانهها و دهقانان زمینها را اشغال کردند. مردم در بسیاری از مناطق شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان را برپا کردند. تقریباً در تمام اروپا حکومتها نگران از دست دادن قدرتشان بودند.
در ماه مارس 1919 لرد گئورگ نخست وزیر بریتانیا با نگرانی نوشت: «شبح انقلاب سراسر اروپا را فرا گرفته است. کارگران نه فقط احساس عمیق نارضایتی از شرایط زندگیشان را مثل زمان قبل از جنگ دارند، بلکه بسیار خشمگین و آمادهی قیام هستند. سراسر تودههای مردم اروپا تمام نظم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی موجود را زیر سؤال بردهاند.»[1]
پژوهشهای آنجام شده نیز این موضوع را تأیید میکنند. بهطور نمونه دونالد ساسون نوشت: «گستره و حدت اعتراضات کارگران و ظرفیت انقلابی شعلهبرانگیز آن برای تمام سالهای قرن بیستم منحصر به سالهای 1918 تا 1920 است.»[2] هاوارد زین بر این نکته تأکید کرد که این جنبش محدود به اروپا نبود. او صحبت از «موج جهانی قیام پس از جنگ»[3] کرد. همچنین فیلیپ یاله نیخولسون در آن سالها امکان «الغای استثمار و سرکوب»[4] را مهیا ارزیابی کرد. در این دوره در عمل نیز نه فقط در اروپا، بلکه همچنین در کشورهای صنعتی دیگر قارهها قیامها، اعتصابات و اعتراضات صورت گرفت. علاوه بر این جنبشهای ضد استعماری اولین مرحلهی اوجشان را تجربه کردند. جهان درگیر جنبش اعتراضی جهانی در ابعادی شد که حتی جنبش سالهای 1968 نیز چنین ابعادی را به خود نگرفت.
در سطور زیر بایستی این جنبش در گستردهی جهانیاش ترسیم شود. اما به بسیاری از رخدادها در کشورهای مختلف فقط اشاره شده است. فقط به سیر رخدادها در جنوب و غرب اروپا، یعنی در دولتهای نظیر فرانسه، بریتانیای کبیر و ایتالیا بهعنوان همسایهگان و یا رقبای امپراطوری رایش در جنگ جهانی فضای بیشتری اختصاص داده شده است. علیرغم اینکه حاکمان این کشورها در جنگ پیروز شدند، اما آنها نیز مثل قیصر آلمان درگیر مبارزه با مقاومتها در کشورهایشان بودند.
گهگاهی در چارچوب همایشها و کنفرانسها به مناسبت نودمین سالگرد انقلاب آلمان بر عملکرد نمونهوار آن برای کشورهای دیگر تأکید شد.[5] در واقع نیز آلمان بهعنوان یک کشور پیشرفتهی صنعتی با بزرگترین سازمانیابی جنبش کارگری در مقیاس جهانی نقش بسیار مهمی را در جنبش جهانی پس از جنگ ایفاء میکرد. با این وجود شعلهی آتش از انقلاب روسیه زبانه کشید. انقلاب روسیه الگویی در عرصه جهانی برای انسانهای شد که برعلیه جنگ بوده و برای برابری اجتماعی و جهانی بهتر مبارزه میکردند.
اعتراضات و انقلابات در حکومتهای مرکزی اروپا
اروپا مرکز جنبش جهانی شده بود. پنچ حکومت مسلط نتوانستند جنگ را از سر بگذرانند ـ یا اگر که به خواهیم مطلب را با واژهگان اریک هابسبام بیان کنیم: اروپا انقلابی را تجربه کرد که «تمام حکومتها از ولادیوستوک تا راین را جارو کرد».[6]
در فوریهی 1917 کارگران، دهقانان و سربازان در روسیه حکومت دیکتاتوری سلطنتی تزار را پس از 450 سال سرنگون و در تمام کشور شوراها (سوویت) را برپا کردند. کشور تا آن زمان با ساختارهای نیمه فئودالی به مدت چند ماه به سرعت دمکراتیزه شد. اورلاندو فیکز بر این باور بود که: «روسیه عملاً به مدت یک شب تا صبح به آزادترین کشور جهان تبدیل شد».[7] رژیم انقلابی تحت رهبری بلشویکها با تکیه بر شوراها در اکتبر[8] پس از قیام دیگری قدرت را در کشور به دست گرفت. حکومت جدید خواهان مذاکرات فوری برای صلح شد و به تمام خلقهای امپراطوری سابق روسیه حق کامل خودگردانی ملی را داد. کارگران کارخانهها و مؤسسات را تحت کنترل دمکراتیک خود در آوردند. زمین مالکان بزرگ بین دهقانان تقسیم شد و در ارتش سربازان افسران خود را انتخاب میکردند. روسیه ـ کشوری که تا مدت کوتاهی قبل از آن در اروپا بهعنوان «کانون ارتجاع» محسوب میشد، تغییرات عظیم اجتماعی را از سر میگذراند.[9]
جنبش انقلابی از روسیه به دیگر کشورهای قاره سرایت کرد. یک سال بعد در نوامبر 1918 اعتصابات و اعتراضات کارگران و سربازان به نظم سلطنتی در آلمان پایان دادند. آکتورهای انقلاب نه فقط از قیصر ویلهلم دوم، بلکه از تمامی 22 پادشاه، کنتها و شاهزادهها سلب قدرت کردند و بدینترتیب زمینهی شروع روند دمکراتیک را فراهم کردند. علاوه بر این آنها به مشارکت آلمان در جنگ اول جهانی خاتمه دادند. در بایرن و برمن برای مدت کوتاهی جمهوری شورایی برقرار شد.[10] در همین دوره دو حکومت بزرگ سلطنتی امپراتوری، اتریش ـ مجارستان، زیر فشار قیامهای انقلابی به پایان خود نزدیک شدند. قیصر کارل اول پس از قیام سربازان در مجارستان کناره گرفت و دولت چند ملیتی از هم فروپاشید. اقلیتهای اسلاو دست به قیام زده و دولتهای خودیشان را تأسیس کردند.[11] در اوائل بهار سال 1919 در منطقهی زیر سلطهی دولت سابق مجارستان و همچنین در تابستان همین سال در شهر کوزیک در اسلواکی جمهوری شورایی اعلام شد. حاکمان قدرتهای نه چندان بزرگ در بلغارستان و ترکیه نیز پس از جنگ استعفاء دادند.[12]
اما نه فقط دولتهای که در جنگ شکسته خورده بودند، بلکه همچنین قدرتهای متحد پیروز درجنگ نیز با قیامها و اعتصابات تودهای مواجه شدند. فرانسیس ل. کارستن بر این موضوع تأکید کرد که: «تمام انقلابات بین سالهای 1917 تا 1920 در کشورهای صورت گرفتند که در جنگ شکست خورده بودند»، با این وجود «وضعیت انقلابی در این یا آن کشور، در درجهی نخست در ایتالیا، که در جنگ پیروز شده بودند»، وجود داشت.[13] چرا که در این کشورها نیز در دوران جنگ اپوزیسیونی شکل گرفته بود که به خصوص پس از بروز انقلاب در روسیه از حمایت گستردهای برخوردار شد. با این وجود حکومتها در بسیاری از مناطق موفق شدند که از طریق تبلیغات شوینیستی در مورد پیروزی در جنگ به تودهها این احساس را منتقل کنند که انگار تمام مصایب و قربانیها در جنگ بیهوده نبوده است.
فرانسه: رادیکالیزه شدن چپها
در زمان شروع جنگ، وضعیت مخالفان جنگ مثل دیگر کشورهای نیمه قدرتمند بود. مخالفان جنگ ـ حتی در میان خود چپها ـ کاملاً ایزوله شده بودند.[14] در درجهی نخست مرکز توجه مخالفان جنگ جنبش اتحادیهای،Confédération Génerle du Travil (CGT) بود. این اتحادیه نیز تا زمان شروع جنگ سمتگیری سندیکالیست ـ انقلابی و همچنین ضدنظامیگری داشت، اما در آگوست 1914 مثل سیاستمداران «مارکسیست» حزب سوسیال دمکرات آلمان سیاستش را برای دفاع از جنگ تغییر داد. همچنین سوسیالیستهای دیگری که نفوذ کمتری داشتند، سیاست خود را هم سو با برادران آلمانیشان تغییر دادند. آنها حتی وارد دولت شدند و جنگی بیدردسری را برای جمهوری فرانسه تضمین کردند. با این وجود رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان نیز در اثنای جنگ به تکیهگاهی قوی برای هدایت جنگ توسط دولت تبدیل شدند (بدون تأثیر واقعی و بدون آن که حتی یک پست حکومتی به دست آورده باشند) آنها جریانات مخالف جنگ را از حزب بیرون انداختند، در فرانسه سیر رخدادها برعکس بود. دو رخداد در سال 1917 این روند را سرعت بخشید: سرکوب خونین شورشیان ضد جنگ در خود فرانسه و بروز انقلاب فوریه در روسیه. در سپتامبر 1917 سوسیالیستها تحت تأثیر فراخوان برای کنفرانس صلح انترناسیونال دوم در استکهلم از دولت خارج شدند (این کنفرانس به دلیل جلوگیری قدرتهای متحد از شرکت مسافرت نمایندگان به استکهلم برگزار نشد). در اثنای سال 1918 چرخش به چپ سوسیالیستها تعمیق ژرفتر شد. کنگره ماه اکتبر پاسیفیستهای [مخالفان شرکت در جنگ و نظامیگری] جناح راست رهبری را تحت فشار قرار دادند، اما همزمان صریحاً از جریانات کوچک انقلابی طرفدار بلشویکها نیز فاصله گرفتند.[15]
در این فاصله پس از خروج سوسیالیستها از دولت، گئورگ کلمنسیو نخست وزیر فرانسه کابینهی جدیدی تشکیل داد و جنگ را با کمک متحد جدید، آمریکا با موفقیت ادامه داد. تبعات این مسئله قطبی شدن جامعه بود. در اوائل سال 1919 کلمنسیو با روحیهای ظفرمند و در عین حال واهمه از گسترش و رادیکالیزه شدن جامعه امتیازاتی را برای جنبش کارگری، از جمله حق تعرفهی دستمزد و هشت ساعت کار در روز مطرح کرد. برای حاکمان از آنجایی که انتظار گرفتن قرامت جنگی بسیار زیاد از آلمان وجود داشت، دادن چنین امتیازات سیاسی و اقتصادی راحتتر بود. به همین دلیل نیز مبارزات جاری اقتصادی به صورت پراکنده به پیشبرده میشد و به دلیل بیعزمی سیاسی CGT و سوسیالیستها شکست خوردند. با این وجود افزایش دوبرابری شمار اعضای CGT در سال 1919 نشاندهندهی روحیهی مبارزاتی جنبش کارگری بود. بهطور همزمان انتخابات نوامبر سال 1919 منجر به چرخش به راست گستردهای شد که به همین دلیل نیز گفته میشد که پارلمان رنگ آبی انیفورم فرانسه را به خود گرفته است.
در جایی که چپها مشغول انشعاب از یکدیگر بودند ـ در تابستان 1919 گروه کوچکی که بیشتر آنارشیست بود تا مارکسیست، حزب کمونیست را بوجود آورد که نفوذی نداشت ـ، مبارزات تعیینکنندهی کارگری شکست خورد. در سال 1920 دولت موفق شد که اعتصاب بزرگ کارگران راهآهن را درهم بشکند. یکی از تبعات این سرکوب رادیکالیزه شدن سوسیالیستها شد. آنها در کنگرهای که در اوخر دسامبر 1920 در تروز برگزار کردند، ورود به انترناسیونال کمونیست (کمینترن) را تصویب کردند و حزب کمونیست فرانسه (PCF) بهعنوان یک حزب تودهای بوجود آمد. این امر زنگ خطری برای رهبران اتحادیه بود، به همین دلیل آنها از تمام ابزارهای که در اختیار داشتند، استفاده کردند تا دچار سرنوشت مشابهای نشوند. نتیجه اما انشعاب CGT در پایان سال 1921 بود.
مبارزه بر علیه حملهی نظامی به روسیهی انقلابی که فرانسه نقش مهمی در آن ایفاء کرد، عامل نهای رادیکالیزه شدن جنبش کارگری فرانسه نبود. علیرغم اینکه تلاش سوسیالیستها و CGT برای اعتصاب سراسری در 21 ژوئن 1919 ـ بهعنوان بخشی از کنش برنامهریزی شده برای همبستگی و کمک به جمهوری شوراها که در معرض تهدید قرار داشت ـ ناکام ماند. با این حال به همان نسبت جنبش ضد جنگ در میان خود نیروهای حملهکننده، رشد کرد، شورش واقعی در نیروهای دریایی فرانسه در دریای سیاه در آوریل 1919 موفقیتآمیز بود و سهم مهمی در پیروزی بلشویکها ایفاء نمود.
بریتانیای کبیر: Shop Stewards و جنگ آزادیبخش ایرلند
چپ ضد جنگ در بریتانیا به مراتب بسیار ضعیفتر از چپ ضد جنگ فرانسه بود.[16] آنها حتی پس از 1917 نیز فقط نماد اقلیت این جنبش بودند. همچنین برای مدت زمان طولانی جناح پاسیفیست [مخالفان شرکت در جنگ و نظامیگری] نقشی حاشیهای در حزب کار داشت. با اینحال نبایستی نادیده گرفته شود که در میان قدرتهای بزرگ فقط در بریتانیای کبیر جنبشی وسیع شامل هزاران نفر وجود داشت که از رفتن به جنگ، اغلب به دلیل تأثیرات مذهبی خودداری کردند. علاوه بر این جبنش انقلابی ضد جنگی وجود داشت که هستهی اصلی آن را Shop Stewards تشکیل میدادند ـ در درجهی نخست افراد معتمد اتحادیهها در صنایع فلز. آنها نیروی سازماندهندهی این جنبش، نیرویی شبیه به revolutionäre Obleute [معتمدان انقلابی] در آلمان بودند. مرکز اصلی فعالیت آنها „Red Cleydside“ (گلاسگو و مناطق اطراف آن) بود. آنها در سال 1915 موفق شدند که جنبش اجتماعی اعتراضی را حول و حوش خود بوجود بیاورند: کمیتهی کارگران کلایدساید. در این کمیته معتمدان اتحادیهها از مهمترین کارخانهها بهطور مرتب دور هم جمع میشدند ـ نوعی ساختار اولیهی شورایی. فعالین آنها گروههای چپ، سوسیالیست و سندیکالیست بودند. از آنجایی که این فعالین وضعیت نابسامان عمومی را موضوع مطالبات خود میکردند، حوزهی نفوذشان بسیار فراتر از کمیتهی معتمدان اتحادیهها بود. علاوه بر این آنها نفوذ بسیار زیادی در میان جنبش کارگران ماهر صنایع نظامی داشتند که بر علیه تنزل („dilution“) رتبهی مهارت کاریشان به دلیل الزامات اقتصاد جنگی مبارزه میکردند ـ بعضی از تاریخنویسان نه چندان خوشنیت، ارزش این جنبش را صرفاً به جنبشی با انگیزهی شغلی تقلیل دادند.
دولت لیوید گئورگ در مقابل این روند به هیچوجه موضع انفعالی نداشت. در سال 1916 اولین سرکوب در گلاسگو شروع شد که باعث گسترش جنبش معتمدان اتحادیهها به دیگر مناطق صنعتی (در درجهی نخست به شمال انگلستان) شد. علاوه بر این عامل دیگری که به این گسترش کمک کرد به کارگیری همهجانبهی تنزل رتبهی مهارت کار در تمام صنایع نظامی انگلستان بود. با این وجود دایرهی نفوذ معتمدان اتحادیهها به کلایدساید محدود ماند.
حزب کار همچنان از سیاست دفاع از جنگ پافشاری میکرد. با این وجود به دلیل انقلاب فوریه در روسیه و فراخوان شوراهای پتروگراد برای صلح توازن قوای اکثریت و اقلیت در این حزب بهم خورد. حزب که در دولت نیز شرکت داشت با ممنوع کردن شرکت رهبران حامی جنگ در کابینه صلاحیت آنها را زیر سؤال برد. در تابستان 1917 حزب کار مثل سوسیالیستها در فرانسه مجبور به خارج شدن از ائتلاف در دولت شد. حزب کار که به هیچوجه مارکسیست نبود به چپ چرخش کرد. در ژانویهی 1918 در کنفرانس حزب در ناتینگهام برنامهی جدید (همچنین ساختار جدیدی) به تصویب رسید که سمتگیری رفرمیستی ـ رادیکال داشت: «بند چهار» مشهور این برنامه مطالبهی مالکیت اجتماعی در تمام صنایع کلیدی بود که ـ تونی بلر در سال 1995 این بند را از برنامهی حزب حذف کرد.
در دسامبر 1918 اولین انتخابات (نیمه) عمومی برگزار شد که مردان از 21 سالگی و زنان از 30 سالگی اجازهی شرکت در آن را داشتند. با این وجود «انتخابات» که به رنگ انیفورم فرانسه «خاکی» نامیده شد، بیش از پیش نشان میدهد که جو شوینیستی ظفرمندانه همچنان حاکم بود. علیرغم اینکه حزب کار شمار آرایش بسیار افزایش پیدا کرده بود، اما قدرت مقابله با ائتلاف جنگی بین لیبرالها تحت رهبری لیوید و محافظهکاران را نداشت و به دلیل قانون حق رأی اکثریت فقط تعداد کمی از نمایندگان از این حزب وارد پارلمان شدند. با این وجود و بهطور همزمان پروژهی انشعاب و بوجود آوردن حزب کار ـ «ملی ـ اجتماعی» توسط رهبران جناح راست اتحادیهها با شکست کامل مواجه شد.
در دورهی زمانی بعدی تبعات اجتماعی و اقتصادی جنگ انگلستان را به لرزه درآورد. بویژه خیلیها از بیکارسازی گسترده به دلیل جابجایی سربازان و به کارگماردن آنها در کارخانهها واهمه داشتند. به همین دلیل در ژانویهی 1919 در گلاسگو تحت رهبری کمیتهی کارگران Clydeside قبل از همه برای کاهش ساعات کار روزانه و 40 ساعت کار در هفته اعتصاب شد. این اعتصاب به صورتی خونین سرکوب شد. همچنین مبارزات اقتصادی بعدی به دلیل وضعیت اقتصادی ناشی از پیروزی در جنگ به نتیجهای نرسید. این وضعیت اقتصادی به دلیل بحران اقتصادی عمیق سال 1921 به پایان رسید. از این زمان به بعد در درجهی نخست وضعیت کارگران معدن در مرکز چالشهای اجتماعی قرار گرفت.
در اثنای سال 1919 رابطهی بین چپهای انقلابی دور و بر معتمدان در اتحادیهها و بعضی از گروههای کوچک سوسیالیست ضعیف و همچنان ازهمگسیخته بود. فقط به صورت گذرا گفتمانی در بارهی تشکیل حزب کمونیست آنجام گرفت. تازه در اوائل آگوست 1920 بود که حزب کمونیست تأسیس شد.
بهطور کلی حکومت موفق شد با دادن یک رشته امتیازات نظیر 8 ساعت کار در روز، گسترش «هفتهی انگلیسی» (یعنی پنج و نیم روز کار در هفته) و افزایش دستمزدها شرایط بد حاکم در آن دوره را از سر بگذراند. با این وجود یک سری کنشهای مبارزاتی بر علیه حمایت انگلستان از لهستان در جنگ این کشور با لهستان آنجام گرفت که در ماه مه 1920 منجر به بایکوت ارسال اسلحه جولی گئورگ توسط کارگران تعمیرکار کشتیها شد، یا فعالیت با شعار «دستها از روسیهی شورایی کوتاه » که لیوید گئورگ را مجبور به کنار گذاشتن برنامههایش برای حمله نظامی به شوروی کرد که نشاندهندهی ظرفیت و توانایی جنبش کارگری انگلستان در آن دوره است.
با این وجود جنبش کارگری انگلستان نتوانست مانع سرکوب خونین مبارزهی استقلالطلبانه در ایرلند، اولین مستعمرهی بریتانیا توسط دولت شود. این جنبش برای اولینبار با قیام استرن درسال 1916 اوج گرفت که توسط گروههای جمهوریخواه و اتحادیهها در دوبلین سازماندهی شده بود. بخش عمدهی جامعهی ایرلند اما نظر مساعدی نسبت به این جنبش نداشت.[17] در دسامبر 1918 با «انتخابات خاکی» در ایرلند ـ که هنوز در ارتباط با بریتانیای کبیر بود ـ اکثریت «سبز» در قالب انقلابیون ناسیونالیست شین فین شکل گرفت. در ژانویهی 1919 ارتش جمهوریخواهان ایرلند (IRA)، میلیتس بوجود آمده توسط شین فین اولین عملیات نظامی خود را بر علیه نیروی پلیس بریتانیا آنجام داد. این عملیات منجر به دو سال مبارزهی رهایبخش خونین شد که اگرچه در درجهی نخست به استقلال بسیار محدود (دولت آزاد به جای جمهوری) منجر شد، اما باعث تقسیم این کشور در امتداد مرزهای رسمی شد. جنبش کارگری ایرلند بهعنوان یک نیروی مستقل در این مبارزهی رهایبخش عمدتاً اتفاقنظر نداشت. این جنبش قبل از جنگ جهانی تحت رهبری سوسیالیستها و سندیکالیستها هنوز توانایی رهبری اعتصاباتی در دوبلین و بلفاست را با کنارگذاشتن مرزهای فرقهای ـ مذهبی داشت. بزرگترین مرکز جنبش کارگری ایرلند در بخش پروتستان بلفاست با کارخانههای مهم کشتیسازیاش بود که تحریکهای ناسیونالیستی و تفرقه و پراکندگی بر اساس اعتقادات مذهبی ـ ـ باعث ضعیف بودن چپهای ایرلند شدند، علیرغم اینکه بخشهای از IRA بهطور مشخص بیانگر نظرات آنها بودند. استقلال به هیچوجه ارتباطی با تغییرات اجتماعی در جامعهی ایرلند نداشت.
با این وجود مبارزات برای استقلال میتوانست روی حمایت جنبش انترناسیونال کارگری حساب باز کند. بلشویکها حتی در سال 1916 حمایت خود را از قیام اُسترن اعلام کردند، اما بعدها آنها امکانات زیادی برای حمایت فعال از این مبارزات را نداشتند و خودشان درگیر جنگ داخلی شدند. حمایت و پشتیبانی از ایالات متحدهی آمریکا بعضاً به ویژه از طرف اتحادیهها بسیار مهمتر بود: در آنجا بود که آنها پول جمعآوری شده و اسلحهی قاچاق را سازماندهی کردند.
ایتالیا: دو «سال سرخ»
اگر که مورد ایرلند را با خودویژگیهایش مخصوص به خودش بهعنوان نیرویی پیروز و بعضاً مستعمره ـ در نظر نگیریم، حاکمان در فرانسه و بریتانیا موفق شدند که بعضاً سیر رخدادها را کنترل کنند. نهایتاً این واقعیت که این کشورهای پیروز در جنگ بودند که نقش قطعی ایفاء نمودند. با این وجود هنوز کشور پیروز دیگری وجود داشت که ـ اگر چه با کمی تأخیر ـ لرزشهای واقعی انقلابی را تجربه کرد: ایتالیا.[18]
دولت جنوبی اروپا در آغاز جنگ اول جهانی بیطرف بود، اما در سال 1915 به قدرتهای متحد پیوست. جنبش کارگری در مجموع علیه مشارکت در جنگ مبارزه کرد. با این وجود در این کشور نیز چپهای وجود داشتند که از جنگ دفاع میکردند. در درجهی نخست این جریان در میان سندیکاها و بعضاً در حزب سوسیالیست (PSI) قوی بود. بعضی از سوسیالیستهای رادیکال مثل بنیتو موسولینی از حزب جدا شدند ـ راهی را که آنها دنبال کردند، برای همگان کاملاً روشن است ـ با این حال در مجموع گرایش پاسیفیستی[مخالفان شرکت در جنگ و نظامیگری] هنوز در حزب سوسیالیست مسلط بود، چرا که قبل از 1914 بخش بزرگ جناح راست از حزب انشعاب کرده بود (به این دلیل که اکثریت اعضای حزب از سیاست جناح راست برای جنگ استعماری ایتالیا در لیبی حمایت نکردند). بر همین اساس جنبش کارگری از سال 1915 تبلیغات علنی گسترده بر علیه جنگ را به پیش برد. در اکتبر 1917 پس از شکست سنگین کاپورتو در عید پاک، نزدیک بود که سیر رخدادها در ایتالیا سمتگیریی مشابهای همانند روسیه را داشته باشد. کم نمانده بود که ارتش از هم فرو به پاشد و به نظر میرسید که جامعه در آستانهی بحران انقلابی قرار داشته است. اما از پیشروی این روند با اقداماتی نظیر فرستادن ارتش فرانسه و انگلیس، برای آرام کردن اوضاع ، جلوگیری شد.
با این همه نارضایتی از جنگ فزونی گرفت و باعث چرخش به چپ در حزب سوسیالیست شد. این روند بیان خود را در کنگرهی حزب در سپتامبر 1918 پیدا کرد که سوسیالیستها از یک سمتگیری پاسیفیستی [مخالفت با شرکت در جنگ و نظامیگری] به سمتگیری انقلابی (با واژهی مورد استفادهی حزب در آن دوره: ماکسیمالیستها) تغییر موضع دادند. پروسهای که نماد همبستگی با انقلاب در روسیه بود. مدت کوتاهی پس از انتشار خبر تأسیس انترناسیونال کمونیستی (مارس 1919) حزب سوسیالیست (و همچنین فدراسیون اتحادیهها که توسط این حزب رهبری میشد) تصمیم گرفتند که وارد انترناسیونال شوند. همچنین سندیکاهای که در ایتالیا بیاهمیت نبودند، اعلام کردند که قصد دارند به انترناسیونال به پیوندند.
از زمان پایان جنگ موج گستردهای از مبارزات اقتصادی و اجتماعی سراسر کشور را فرا گرفت. این مبارزات چنان ابعادی به خود گرفت که سالهای 1919 و 1920 بهعنوان «biennio rosso» یعنی دو سال سرخ در تاریخ ایتالیا نام گرفتند. در انتخابات نوامبر سال 1919 سوسیالیستها با برنامهی مارکسیستی ـ انقلابی توانستند 30 درصد آراء را به خود اختصاص دهند. بعضی از سوسیالیستها برای تغییر شوراهای کارخانهها به ارگآنهای اعمال قدرت سیاسی، همانند شوراها در روسیه را تبلیغ میکردند. اما این موضع فقط توسط اقلیتِ اعضای حزب سوسیالیست نمایندگی میشد، به خصوص در پایتخت صنعتی ایتالیا در تورین، توسط ارگان حزب در این شهر Ordine Nuovo (نظم نوین) حول و حوش آنتونیو گرامشی و همچنین کسانی ازشهر ناپل که پیرامون آمادئو بوردیگا (با نشریهی «II.Sovie») گرد آمده بودند. و برعکس رهبران حزب و سندیکاها، تشکلهای خود را به اندازهی کافی انقلابی ارزیابی میکردند و اعلام نمودند که ما احتیاجی به شوراها نداریم.
اشغال کارخانهها در آگوست و سپتامبر 1920 در شمال ایتالیا نقطهی عطف مبارزات کارگران بود. حزب سوسیالیست و اتحادیهاش نه فقط این مبارزات را هدایت نکردند، بلکه تنها با تشکیل کمیسیونی برای تصمیمگیری در مورد مشارکت کارگران در کارخانهها موافقت کردند. پس از تشکیل این کمیسیون مبارزات کارگران درهمشکسته شد که نقطهی پایان اوج این جنبش نیز بود. ابعاد شکست این جنبش با چالش در مورد مسئولیت شکست آن تشدید شد. در نتیجه در ژانویهی 1921 جناح چپ از حزب سوسیالیست جدا شد و حزب کمونیست ایتالیا را تشکیل داد (KPI). یک سال بعد جناح راست حول و حوش رهبران اتحادیه نیز حزب سوسیالیست ترک کردند.
جنبش کارگری که دیگر دچار انشقاق شده بود، حریف جدید دیگری را در مقابل خود داشت که از اوائل سال 1921 قوام گرفته و کم کم به صف مقدم نبرد آمده بود. علیرغم اینکه بورژوازی ایتالیا به واسطهی قرارد دادهای صلح پاریس دامنهی مناطق مرزیاش گسترش پیدا کرده بود، اما احساس میکرد که در این قراردادها به اندازهی کافی منافعاش درنظر گرفته نشده است. در میان نظامیانی که در جنگ شرکت داشتند، این احساس که در مورد «ثمرات پیروزی» کلاه سر آنان گذاشته شده، نقطهی آغاز تشکیل یک حزب جدید با اغلب چپهای شد که قبلاً در جنگ مداخله کرده بودند: حزب فاشیست که موسولینی در رأس آن قرار داشت. برای اینکه ایتالیا بتواند واقعاً در موقعیت رهبری قرار بگیرد، در درجهی نخست میبایست دشمن داخلی آنان، جنبش کارگری مغلوب شود. این موضع فاشیستها باعث تبدیل سریع آنها به نیروی کمکی نیمه علنی از طرف دولت و بورژوازی برای سرکوب جنبش کارگری شد. جنبش کارگری پراکنده و متفرق در یک جنگ داخلی خونین درهمشکسته شد و بالاخره در اکتبر 1922 دیکتاتوری موسولینی و فاشیستهای دور و بر او برقرار شد. ظرف فقط دو سال وضعیت سیاسی بهطور اساسی تغییر پیدا کرد: جنبش کارگری در آستانهی انقلاب سوسیالیستی درهمشکسته شد. این بهای سنگین اشتباهی بود که در موقعیت مناسب قدم تعیینکننده به پیش گذاشته نشد.
سوئیس و هلند: جنبش تودهای در دولتهای بیطرف جنگ
حتی کشورهای که در جنگ اعلام بیطرفی کرده بودند، مبرا از جنبش جهانی نبودند. این امر بیشتر در مورد هلند، مصداق داشت، همانطور که هورست لادهماخر تاریخنگار نوشت: » از تبعات داخلی و سیاسی جنگ علاوه بر کشورهای بزرگ، در کشور بیطرف در جنگ بود که موجب رادیکالیزهشدن جنبش کارگری شد.»[19] سوسیال دمکراسی چرخش به چپ کرد و بعضاً درخواستهای انقلابی را مطرح کرد.
جنبش تودهای در کشور به اصطلاح محافظهکار سوئیس نیز گسترش پیدا کرد. این کشور محصور در بین دولتهای پیشبرندهی جنگ، مصائب عمیق اجتماعی را تجربه کرد. واکنش سوسیال دمکراتها (SP) و اتحادیهها به این مصائب عمیق اجتماعی اعتصاب عمومی سراسری از 11. تا 14. نوامبر 1918 بود. آنها برای عملی کردن برنامهی همهجانبهی رفرم اجتماعی و دمکراتیزه کردن جامعه مبارزه میکردند، البته نه برای برنامهای انقلابی مثل بلشویکها.[20] با توجه به بسیج ارتش توسط دولت و عدم قاطعیت رهبران سوسیال دمکراتها و اتحادیهها، اعتصاب عمومی درهمشکسته شد. پس از آن چپها دچار انشقاق و پراکندگی شدند. جناح انقلابی سوسیال دمکراتها از حزب جدا شد و مدت کوتاهی پس از آن حزب کمونیست را که از نفوذ بسیار محدودی برخوردار بود، تأسیس کرد. یکی از تبعات دیگر اعتصاب عمومی که برعکس تمام تبلیغات دولت به هیچوجه خصلت یک قیام را نداشت، این بود که سوئیس تمام روابط به اصطلاح دیپلماتیک خود را با شوروی قطع کرد. بدینترتیب یکی از کانالهای دیپلماتیک جمهوری جوان شورایی با غرب، که بسیار محدود نیز بود در آن دوره قطع شد.
اسپانیا: سه «سال بلشویکی»
عمیقترین موجهای انقلابی، کشور بیطرف اسپانیا را به لرزه درآورد.[21] دولت اسپانیا پس از شکست در جنگ بر علیه آمریکا در سال 1898 و با از دست دادن آخرین مستعمرات مهماش، کوبا ، پرتوریکو و فیلیپین دچار بحران ساختاری شده بود. بورژوازی اسپانیا به دلیل بیطرفیاش در جنگ جهانی توانسته بود، معاملات افسانهای با هر دو طرف آنجام دهد. اما این سودهای هنگفت نه باعث بالارفتن دستمزدها شد و نه سرمایهگذاریهای جدید. صادرات هم زمان بسیاری از تولیدات کشاورزی و فراوردهای صنعتی باعث افزایش تورم شد و زمینه گسترش بیش از پیش نارضایتی کارگران را فراهم ساخت. این نارضایتیها حتی به ارتش نیز سرایت کرد. در اعتراضات سال 1917 درخواستهای کارگران و همچنین مطالبهی بورژوازی کاتالان برای رفرم اساسی دولت و استقلال، برای این مهمترین بخش اقتصادی کشور بهطور همزمان و در کنار یکدیگر مطرح شد. اما هم تلاش نمایندگان اپوزیسیون در ماه مه 1917 برای انتخابات مجلس مؤسسان و همچنین تلاش اتحادیهها در آگوست 1917 برای به کرسی نشاندن مطالبات اقتصادی از طریق اعتصاب عمومی شکست خورد. با این حال هر لحظه امکان داشت که کارگران اسپانیا روسیه را سرمشق خود قرار دهند و دست به انقلاب بزنند. به خصوص جنبش قوی آنارشیستی و آنارکوسندیکالیستی اعلام کرد که الگوی آنها دولت شورایی است.
منطقهی عمدتاً کشاورزی اندلس با زمینهای مالکان بزرگ، بویژه در کاتالان با کارگران صنعتیاش به مرکز تبلیغات اجتماعی بدل شده بود. این دوره بهعنوان «سه سال بلشویکی» در تاریخ اسپانیا نام گرفته است. فدراسیون اتحادیههای آنارکوسندیکالیست CNT (فدراسیون ملی کار) خیلی قویتر از حزب سوسیالیست شد و به سرعت گسترش پیدا کرد. شمار اعضای فدراسیون که در سالهای 1916/17 بالغ بر 70.000 نفر بود، تا پایان سال 1919 ده برابر افزایش پیدا کرد. تقریباً نصف شمار اعضای جدید از کاتالان ـ و در آنجا عمدتاً از بارسلون بودند. رمز این افزایش شمار اعضا بوجود آمدن «sindicatos únicos»، نوعی اتحادیهی صنعتی در کارخانههای مجزا با سازمانهای شغلی مختلف در آن بود. آنارشییستها با مدنظر قرار دادن این ویژگی در مبارزات کارگری از این اتحادیه بهعنوان اهرمی برای به اعتصاب کشاندن یک کارخانه یا تمام یک بخش صنعتی استفاده میکردند. در اوائل سال 1919 در درجهی نخست نیروگاههای برق کاتالان مرکز اعتصابات بزرگِ چندماهه بودند. پیامد این اعتصابات، افزایش مبارزات کارگری در بخشهای محدود تراقتصادی بود.
بورژوازی به وحشت افتاده که هنوز مدت کمی قبل از این اعتصابات سرسختانه بر علیه حکومت در مادرید برای برقراری استقلال مبارزه میکرد، دست به عقبنشینی سیاسی زد و با اتحاد تنگاتنگ با ارتش، بانی جنگ داخلی واقعی شد. از اوائل سال 1920 ترور سفید در بارسلون حاکم بود. مهمترین فعالین CNT توسط پلیس و یا باندهای اجیر شده دستگیر و مدت کوتاهی پس از آن به قتل رسیدند ـ رسماً اعلام شد که «آنها هنگام فرار کشته شدهاند». انجمنهای کارگری کاتولیک ارتجاعی واپسگرا به «اتحادیههای آزاد» تبدیل شدند و قراردادهای کاری به اصطلاح «مناسبتری» را با کارفرمایان بستند.
اگر چه سه سال بعدی بعضاً امتیازات و عقبنشینی از اقدامات سرکوبگرانه را در نتیجهی تغییر دولت در مادرید و مانورهای دولت لیبرال به همراه داشتند، اما CNT که در کنگرهی دسامبر 1919 اسپانیا را در آستانهی انقلاب ارزیابی میکرد، در حال عقبنشینی بود. در این شرایط آنارشییستها توانستند خود را در مقابل طرفداران پیوستن به انترناسیونال کمونیست که در کنگره هنوز اکثریت را داشتند، تثبیت کنند. همچنین حزب سوسیالیست که هنوز در مادرید و به خصوص در مناطق شمال نفوذ داشت از اینکه نمونهی بلشویکها را الگوی خود قرار دهد، فاصله گرفت. هدف این بود که جریانات کمونیستی منشعب از آنارشییستها و سوسیالیستها ضعیف بمانند.
موج اعتصابات در کشورهای صنعتی خارج از اروپا
در کشورهای خارج از اروپا نیز جنبش اعتراضی ـ در تمام قارهها وجود داشت. ایالات متحدهی آمریکا مرکز اعتراضات در آمریکای شمالی بود. ورود آمریکا در سال 1917 به جنگ نارضایتی کارگران را افزایش داد، همانطور که فیلیپ یاله نیخولسون نوشت: «موج اعتصابات فروکش نکرده، بلکه حتی در اثنای شش ماه اول جنگ به رکورد جدیدی رسید: بین 6. آوریل تا 5. اکتبر [1917] میزان روزهای کاری اعتصاب رشد کرده و بالغ بر 6 میلیون روز بود [در برآوردهای آماری یک روز اعتصابی معادل یک روز اعتصاب هر کارگر اعتصابی است. ت. م.]. آلمان و متحدانش فقط یکی از دشمنان بودند. دشمن دیگر به نظر میرسید که طبقهی کارگر خودی [در آمریکا] باشد.»[22] پس از جنگ هنگامی که وضعیت اجتماعی کارگران ـ که بخش زیادی از آنان را زنان و آمریکاییهای آفریقای تبار تشکیل میدادند ـ به دلیل تورم بسیار بدتر شد، هزاران کارگر در تقریباً تمام بخشهای صنعتی دو باره در سالهای 1919/20 اعتصاب کردند. فقط در معادن زغال سنگ 800.000 کارگر، در صنایع فولاد 300.000 نفراز کارگران ـ به اعتصاب دست زدند اگر چه موفقیتی نداشتند.[23]
اعتصابات سراسری فوریه در سیاتل و در مرز شمالی در وینیپگ کانادا در ماههای مه\ژوئیه 1919 اهمیت ویژهای داشتند. بانی این اعتصابات توقف افزایش دستمزد در اثنای جنگ جهانی بود، مطالبهی کارگران در این اعتصابات در درجهی نخست افزایش دستمزدها بود که به سرعت مطالبات دیگری نیز به آن اضافه شدند. این اعتصابات به دلیل اشکال سازمانیابی فرای رستههای شغلی کارگران، نماد رادیکالیزه شدن عمیق آنها نیز بود. دراین روند سازمآنهای سندیکالیستی نظیر کارگران صنعتی جهان («Wobbies») تأثیر گذاشتند. آنها برخورد بسیار جدی و قاطع با ارگآنهای دولتی داشتند. علیرغم سرکوب دولتی، کارگران زیادی جذب سازمآنهای جنبش کارگری شدند.
در آنسوی آتلانتیک نیز مردم بسیار زیادی برای شرایط بهتر زندگی دست به تظاهرات زدند. در ژاپن شرایط بسیار بد تأمین وسایل اولیهی زندگی در اثنای جنگ منجر به «جنبش اعتصابی بیسابقهای تا آن زمان شد».[24] این جنبش در اولین سالهای پس از جنگ ادامه پیدا کرد. بهطور مثال در سال 1919 حدود 16.000 کارگر کشتیسازی در کوبه دست از کار کشیدند و برای اولینبار در تاریخ ژاپن مطالبهی هشت ساعت کار در روز را به کرسی نشاندند. حتی یک سال قبل از آن ـ در تابستان 1918 ـ ناآرامیهای برنج تمام این جزیره را فرا گرفتند. این ناآرامیها از روستای ماهیگیران در اوزو شروع شد که در پایان ژوئیه زنان این روستا جلوی خارج کردن برنجهای توقیف شده توسط دولت را گرفتند. این ناآرامیها ظرف چند هفته مثل شعلهی آتش به سراسر ژاپن سرایت کرد: «همهجا به فروشگاههای فروش و انبارهای برنج، دفاتر عمدهفروشان، ادارهها، ایستگاههای پلیس و نزولخواران حمله شد. زدوخوردهای خیابانی گستردهای شکل گرفت.»[25] دامنهی این ناآرامیها به 436 شهر و تقریباً تمام قلمرو ژاپن کشیده شد و به مدت 50 روز ادامه پیدا کرد. ارقام مربوط به شمار شرکتکنندگان در آن ثابت نیست. تخمینهای خوشبینانه از یک چهارم کل جمعیت ژاپن حرکت کردهاند.[26]
اتحادیهی افریقای جنوبی که در این دوره یکی از معدود تشکلهای مستقل در قارهی افریقا بود، جنبش اعتراضی مدتی دیرتر شروع شد.[27] اما این جنبش نیز در ارتباط با جنگ جهانی اول شکل گرفت. یکی از حوزههای اقتصادی اتحادیه معادن طلا بود. ـ علیرغم وقفهی سالهای 1920/21 ـ جنگ باعث کاهش زیاد قیمت طلا شد. مؤسسات با توجه به کاهش قیمت طلا کارگران را اخراج کردند. واکنش کارگران معادن طلا در ویت واتراند در یوهانسبورگ (که به نام این منطقه «Rand Revolt» نامیده میشد) به این بیکارسازیها، اعتصاباتی بود که از ژانویه تا مارس 1922 ادامه پیدا کردند و خصلتهای یک جنگ داخلی را به خود گرفتند. رژیم 20.000 سرباز با تانک، توپخانه و هواپیما برای سرکوب کارگران به این منطقه اعزام کرد. تبعات این سرکوب کشته شدن 219 و زخمی شدن 591 نفر بود. 7.600 نفر از کارگران اخراج و 46 نفر به اتهام قتل و خیانت دستگیر شدند. سرکوب دولت تقریباً جنبش اتحادیهای را درهمشکست. اما قبل از این سرکوب اتحادیهها با حمایت از اقدامات رژیم و کارفرمایان برای جدا کردن و شکاف انداختن بین کارگران سفید و سیاه پوست تضعیف شده بود. در اعتصاب کارگران معادن تقریباً بدون استثنا اعضای سفید پوست اتحادیهها شرکت کردند (شمار زیادی از رهبران اعتصاب با سنتهای جنبش سوسیالیستی آشنا بودند). دو سال قبل از آن 71.000 کارگر سیاه پوست ـ بدون مشارکت کارگران سفید پوست ـ دست به اعتصاب زدند. این اعتصاب نیز توسط پلیس سرکوب شد.[28]
همچنین قارهی پنجم نیز پس از جنگ صحنهی جنبش جهانی شد: استرالیا گستردهترین موج اعتصابات تاریخ تا آن زمانش را تجربه کرد. در سال 1919 روزهای اعتصابی بالغ بر 3،6 میلیون در صنایع این کشور به علت اعتصاب و یا تعطیل شدن کارخانهها بود.[29] کارگران معادن در مناطق بروکن هیل در نیو سائس والز به مدت 18 ماه ـ از مه 1919 تا نوامبر 1920 دست به اعتصاب زدند. علاوه بر این ملوانان از آوریل تا ژوئیه 1919 اعتصاب کردند و موفق شدند که اغلب مطالباتشان را برای بهتر کردن شرایط کار به کرسی بنشانند.
آمریکای لاتین بین قیام و سرکوب
علیرغم اینکه فقط برزیل به صورت فعال در جنگ شرکت کرد،[30] جنبش اعتراضی به صورت بسیار صریح در آمریکای لاتین بازتاب داشت. بین سالهای 1910 و 1920 در پرو بارها شورش شد. در سال 1919 کارگران در لیما و دیگر شهرهای ساحلی اعتصاب عمومی کرده و توانستند مطالباتشان را در مورد 8 ساعت کار در روز و بهتر کردن شرایط کار به کرسی بنشانند. در همین سال بر علیه افزایش وسایل معاش اعتصاب و تظاهرات شد. در این اعتراضات در درگیری با ارتش نزدیک به 400 نفر کشته شدند.[31]
در بولیوی در اثنای جنگ چالشهای سیاسی شدیدی صورت گرفت. به خصوص ناآرامیها در میان کارگران معادن و کارگران در شهرها افزایش پیدا کرد. در سال 1917 کارگران معادن اعتصاب کردند. اعتصاب سراسری کارگران راهآهن و کارکنان ادارهی تلگراف در اوائل سال 1920 نقطهی عطف این اعتراضات بود. در نهایت در ژوئیهی سال 1917 گسترش جنبش و اقدامات سرکوبگرانهی رژیم منجر به سرنگونی بدون خونریزی لیبرالهای حاکم و سرکارآمدن حزب جمهوریخواه شد که اولین قوانین اجتماعی را نیز به تصویب رساند.[32] علاوه براین، جابجایی قدرت «سرآغاز چالشهای بیوقفه و فزاینده» بود.[33] نمونهای از این چالشها قیام یک سال بعد دهقانان منطقهی یزوس دِماخاکا بر علیه تصرف زمینهایشان توسط مالکان بزرگ بود.[34] قشرهای پائین جامعه در آرژانتین، کشور همسایهی جنوبی بولیوی به دلیل تورم و در نتیجه گرانی بسیار زیاد وسایل معاش و عدم افزایش دستمزدهای واقعی در اثنای جنگ، دچار تضیقات بسیار زیادی شدند. جنبش کارگری این کشور ـ یکی از جنبشهای موفقیت آمیز در این قاره از 1917 بود. آنها با شمار بسیار زیادی از اعتراضات به خصوص در بخش ترابری و صنایع گوشت یخزده، به شرایط موجود واکنش نشان دادند. پتر والدمن معتقد است که: «سالهای 1917 تا 1920 از نظر اجتماعی پرتلاطمترین سالهای تاریخ جمهوری نوپای آرژانتین به شمار میروند. اعتصابات و ناآرامیهای اجتماعی به جزئی از زندگی روزمره تبدیل شده و اتحادیهها از بالاترین قدرت بسیج کارگران برخوردار بودند.»[35] در ژانویهی 1919 در بوینس آیرس درگیری شدیدی در اثنای «semana trágica» («هفتهی فجیع») صورت گرفت. ارتش یک اعتصاب سراسری را سرکوب کرد که درنتیجه خیلیها کشته و زخمی شدند.[36] ارتش همچنین قیام دهقانان در پاتاگونین در 1921/22 را با خونریزی درهمشکست.[37]
جنبش کارگری در برزیل «مثل کشورهای دیگر […] بین سالهای 1917 تا 1920 اهمیت ملی کسب کرد.»[38] در ژوئیهی 1917 در سائوپولو 45.000 کارگر در یک اعتصاب سراسری شرکت کردند. این اعتصاب بانی آکسیونهای مشابهای در ریو دو ژانیرو و شهرهای دیگر شد.[39] تا دو سال بعد از آن نیز مبارزات دیگری شکل گرفت. نظیر دیگر کشورهای آمریکای لاتین واکنش دولت چیزی جز سرکوب این مبارزات و تبعید آکتورهای آنها نبود.
در سالهای دههی 20 شیلی نیز جنبش اعتصابی مهمی را تجربه کرد.[40] و اروگوئه که مازاد صادرات داشت، در سال 1915 پس از چالشهای طولانی و تحت فشار جنبش قوی سوسیالیستی و سندیکالیستی ـ بهعنوان اولین کشور در جهان ـ هشت ساعت کار در روز را برای کارگران در شهرها عملی کرد.[41] در سالهای بعدی رفرمهای در مورد حفاظت کاری، شرایط کار زنان و بیمهی حوادث صورت گرفت. در سال 1919 بیمهی بازنشستگی عمومی که از طریق مالیات هزینهی آن تأمین میشد، بوجود آمد، در سال 1923 در نهایت نرخ و دستمزد حداقل برای کارگران بخش کشاروزی مقرر شد.
مبارزات ضداستعماری
حتی مستعمرات نیز از جنبش جهانی برکنار نماند. مطالبهی پایان جنگ و بهتر شدن شرایط اجتماعی قشرهای وسیع مردم در مرکز اعتراضات آن دوره قرار داشتند. مستعمرات عمدتاً خواهان خودگرانی ملی بودند.
مناطق تحت حاکمیت فرانسه در مقایسه با مناطق دیگر نسبتاً آرامتر بود. اگر چه سربازگیری در آفریقای فرانسه در اثنای جنگ ناآرامیهای را به همراه داشت و باعث فرار دستهجمعی مردم به مناطق مرزی تحت حاکمیت انگلیس شد[42]، اما با این وجود شورشها در تونس (1915/16) و در بلندیهای آئورس (1916) فقط «به مناطق حاشیهای که تحت حاکمیت قدرت استعماری نبودند»[43]، محدود ماند.
برعکس هلند با مشکلات عظیمی در بخشهای تحت حاکمیتش در آسیای جنوب شرقی مواجه شد. در بین سالهای 1919/20 اعتصابات گستردهای در مزارع کشت شکر اندونزی صورت گرفت. گروه رهایبخش Sarekat Islam (اتحاد اسلام) که در سال 1912 تشکیل شده بود به یک جنبش تودهای بدل شد. این گروه در سال 1914 نزدیک به 370.000 عضو داشت. همچنین اتحادیههای که در سال 1908 تأسیس شده بودند، نیروی بسیار زیادی را به طرف خود جلب کردند.[44]
در اثنای جنگ اول جهانی اما در درجهی نخست کشورهای تحت حاکمیت استعمار انگلیس به لرزه در آمدند. در بسیاری از کشورها مردم برعلیه امپراطوری انگلیس ـ از جمله عراق امروزی ـ دست به شورش و قیام زدند. مرکز اصلی این شورشها مناطق جنوبی و مرکزی این کشور بود. قیامی که بعدها انقلاب 1920 نام گرفت، تقریباً به مدت شش ماه طول کشید و در این مدت 2000 سرباز انگلیسی جان خود را از دست دادند.[45] در کشور همسایهی عراق، در منطقهای در شمال ایران در گیلان در اوائل تابستان 1920 جنبش پارتیزانی انزلی با کمک ارتش سرخ نیروهای پادشاهی را برای چند ماه از این منطقه عقب راندند. آنها در اوائل ماه ژوئن پایتخت این استان را به تصرف خود درآوردند و در آنجا رسماً جمهوری شورایی ـ جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران را اعلام کردند.[46]
در مصر، یعنی کشور تحتالحمایهی انگلیس جنبش استقلالطلبآنهای شکل گرفت که در رأس آن حزب وفد قرار داشت. در سال 1919 پس از دستگیری و تبعید سعد زغول رهبر این حزب به مالت اغتشاشاتی شکل گرفت که از یک شهر به شهر دیگر و به تمام مصر گسترش پیدا کردند. بر علیه قدرت استعماری تظاهرات، اعتصابات و خرابکاریهای گستردهای صورت گرفتند. از خرید محصولات انگلیسی خودداری شد، به سربازان حمله و نمایندگان امپراطوری مورد سؤقصد قرار گرفتند. سرآنجام این اعتراضات منجر به استقلال این کشور شدند.[47]
همچنین مردم هند پس از دوران جنگ برعلیه سرکوب امپراتوری بریتانیا دست به مقاومت زدند. 125.000 نفر از کارگران صنایع نساجی در بمبئی اعتصاب کردند. در این شهر و همچنین در مادراس بنگال مردم گرسنه اغتشاش کردند و در کلکوتا اعتراضات شدیدِ بدهکاران بر علیه اعتبار دهندهگان صورت گرفت. بین سالهای 1918 تا 1920 در بسیاری از شهرهای دیگر تظاهرات و اعتصاب شد.[48] در تمام دنیا اعتراضاتی بر علیه قتل عام آمریتسار در پنجاب در آوریل 1919 صورت گرفت. در اثنای یک اعتصاب سراسری در این شهر فرماندهی ارتش بریتانیا دستور تیراندازی به تظاهرات آرام را داد که منجر به کشته شدن صدها نفر شد. این قتلعام به سمبل جنبش استقلالطلبانهی هند تبدیل شد. در سال 1920 مهاتما گاندی «فراخوان به عدم همکاری» داد، ـ جنبش نافرمانی مدنی که میلیونها نفر در آن شرکت کردند. آنها اجناس، مدارس، دانشگاهها، دادگاههای بریتانیا و همچنین انتخابات 1920 را تحریم کردند.[49] چند سال بعد راجنی پالمه دوت کمونیست بریتانیای با اهل و نسب هندی نوشت: «ناآرمیهای انقلابی همهگیر شده بود؛ تمام کشور را تظاهراتهای خشونتآمیز، اعتصابات، اعتصاب سراسری یک روزه و مبارزاتی که میلیونها نفر در آن شرکت کردند به لرزه درآورده بود. بین سالهای 1919-1922 امپراطوری بریتانیا در معرض تهدید جدی قرار داشت.»[50] با این وجود مبارزه برای استقلال هرگز نمیبایست ابعادی را (بهطور مثال از طریق انقلاب ارضی) به خود بگیرد که در آن مناسبات اجتماعی به چالش کشیده شوند. این مبارزات در کل تحت کنترل حزب ـ کنگره بورژوا ـ ملی (و متناسب با آن در مناطقی تحت کنترل لیگ مسلمانان) قرار داشت. در این کشور نیز تحت تأثیر انقلاب اکتبر 1917 روسیه، حزب کمونیست تأسیس شد که نتوانست مورد حمایت وسیع مردم قرار بگیرد.[51]
در کشور همسایه، افغانستان دههها بود که جو بریتانیا ستیزی قویای حاکم بود. این کشور که مدتهای مدیدی از اواسط قرن 19 مستعمرهی امپراطوری بود، موضوع تنش منافع بریتانیا و روسیه بود. با این وجود حکومت شوروی از جمله اقداماتی که پس از انقلاب اکتبر آنجام داد، صرفنظر کردن از تمام دعاوی استعماری روسیه بود. در همین رابطه امانالله خان، پسر و جانشین امیر هبیبالله خان که در فوریه 1919 به قتل رسیده بود، استقلال افغانستان را از بریتانیای کبیر اعلام کرد. بریتانیا تلاش کرد که با جنگ سوم افغانستان ـ انگلیس، که جنگ اول آن در سال 1939 بود، از استقلال این کشور جلوگیری کند. اما ارتش بریتانیا به دلیل ضعف شدن در جنگ اول جهانی، و جنبش تودهای در هند پس از قتل عام در آمریتسار، بعد از چند هفته به عملیات جنگیاش خاتمه داد. در آگوست 1919 امپراطوری بریتانیا افغانستان را بهعنوان یک دولت مستقل و پادشاهی به رسمیت شناخت. در سالهای بعد امانالله خان تحت تأثیر ایدههای سوسیالیستی یک سری رفرمها و ـ در درجهی نخست در بخش آموزش آنجام داد. او سعی کرد که در افغانستان یک نظام آموزشی همگانی برای تمام مردم این کشور، از جمله زنان بوجود بیاورد که شرکت در آن اجباری باشد. علاوه بر این او در سال 1921 در قانون خانواده رفرم کرد. ازدواج خویشاوندی و با کودکان ممنوع شدند و حقوق زنان متأهل بهتر شدند. اگر چه بسیاری از اقدامات فقط روی کاغذ ماند و در درجهی نخست ملایان مرتجع از اجرای آنها در روستاها جلوگیری کردند، اما با این حال این اقدامات اولین تلاش برای گذار به دنیای مدرن بود. این تلاش عمدتاً «از بالا» صورت گرفت، با این وجود در اینجا نیز تأثیرات انقلاب اکتبر روسیه در بخش آسیای مرکزی خود را نشان داد.
برعکس در پرجمعیتترین کشور دنیا، در چین خیزش اجتماعی واقعی «از پائین» صورت گرفت.[52] امپراتوری میانه [چین، در آسیای باستان بهعنوان وسط دنیا قلمداد میشد] اگر چه هرگز بهطور رسمی استقلاش را از دست نداد، اما امتیازات عمیق اقتصادی به قدرتهای امپریالیستی داد و مجبور شد برای بعضی مناطق این کشور حقویژه برای بعضی از این قدرتها قائل شود. چینیها امیدوار بودند که با شکست یکی از این دولتها ـ یعنی آلمان ـ در جنگ به اصطلاح دعاوی استعماری در شمال این کشور از بین بروند. این انتظار توسط قدرتهای پیروز در جنگ برآورده نشد و دعاوی آلمان به سادهگی به ژاپن واگذار شد. 4. مه 1919 تظاهرات دانشجویان در پکن نقطهی آغاز اقدامات ضد امپریالیستی شد که در درجهی نخست به روشنفکران محدود ماند و فقط برای تولد مجدد روحی کشور تبلیغ میکرد. با این وجود این اقدامات به سرعت بانی آزادسازی نیروهای اجتماعی و سیاسی شدند که فراتر از انگیزههای اولیه، بیش از پیش سمتگیری به طرف جمهوری شوراها پیدا کردند ـ تنها قدرتی که از حقویژهاش در چین صرفنظر کرد. بسیاری از دانشجویان زبانهای خارجی را یاد گرفتند و به خارج و بسیاری از آنها به روسیه رفتند و آثار کلاسیک مارکسیستی برای اولینبار به زبان چینی ترجمه شد. این جنبش ریشههای عمیق اجتماعی پیدا کرد. در جنوب چین (در اطراف کانتون) که از لحاظ اقتصادی تکاملیافتهتر از مناطق دیگر بود و در شهر کلان شانگهای اتحادیهها تأسیس شدند. در این شهر در ژوئیهی 1921 حزب کمونیست چین تأسیس شد که در این رویکرد سخنگویان مهم «جنبش 4. مه» نقش به سزایی ایفاء کردند. همچنین نیروهای بورژوا ـ ناسیونالیست کومین تانگ تحت رهبری سون یات سن از نو خود را سازماندهی کردند. کمتر از چند سال بعد از آن از 1925 تا 1927 دومین انقلاب چین شروع شد که قدرت آن متکی بر جنبش کارگری جوان بود.
الگو: انقلاب در روسیه
به هیچوجه تصادفی نبود که تمام قارهها بین سالهای 1917 تا 1920 با چنین رشد صعودی جنبشهای اجتماعی مواجه شدند. حداقل جنگ اول جهانی ـ به صورت مستقیم یا غیرمستقیم ـ بانی اعتراضات بود. مردم کشورهای مختلف خواهان پایان جنگ شدند و یا اینکه برعلیه بیکاری، کم کردن دستمزدها و کمبود مواد اولیهی زندگی به دلیل جنگ، تظاهرات کردند.
انقلاب در روسیه سمبل جهانی این جنبش شد. مردم سراسر جهان توجهشان به دولت جدید شوروی معطوف و رخدادهای این کشور الهامبخش آنها شده بود. بر همین اساس کارگران در اثنای اعتصاب چند هفتهگیشان در والنسیا نام خیابانها را به «لنین»، «شوراها» و «انقلاب اکتبر» تغیر دادند.[53] ژان کاریر و اشتفان کارلن بر این نکته تأکید کردند که گسترش جنبش کارگری در آمریکای مرکزی در سالهای دههی 1920 «تحت تأثیر عوامل خارجی نظیر انقلاب مکزیک و انقلاب اکتبر در روسیه» بوده است.[54] آلن انگل اعلام کرد که: در آن دوره «تشدید تنشهای طبقاتی» در شیلی «که از جنبش کارگری سازمانیافتهای نیز برخوردار بوده، «تحت تأثیر […] انقلاب بلشویکی در روسیه بوده است.[55] ردولف هارتمن در مورد ژاپن نوشت: «گروههای سوسیالیست که تحت تأثیر مستقیم انقلاب اکتبر شکل گرفته بودند، نقش بسزایی در گسترش جنبش اتحادیهای ـ اعتصابی ایفاء کردند.»[56]
اریک هابسبام در بارهی تأثیر شوراها [در روسیه] بر جنبش جهانی به صورت موجز نوشت: «مردم پیامها را میشنیدند، در آلمان انترناسیونال بازتاب و انعکاس پیدا کرد. این پیامها به صورت روشن و آشکار از پتروگراد و مسکو، همهجا، هر کجا که سازمانهای کارگری و جنبشهای سوسیالیستی فعالیت میکردند، فرقی هم نمیکرد که با چه ایدئولوژیی، شنیده میشد. کارگران سیگارساز در کوبا که تعداد معدودی از آنها اطلاع نداشتند که اصلاً روسیه کجاست، «شوراها» را تشکیل دادند؛ هنوز هم در اسپانیا سالهای 1917-19 «سالهای بلشویکی» نامیده میشوند، علیرغم آنکه در آن دوره چپهای شورانگیختهی این کشور عمدتاً آنارشیست بودند، یعنی از کسانی تشکیل شده بود که از نظر سیاسی در جبههی مخالف لنین قرار داشتند؛ جنبش انقلابی دانشجویان در سال 1919 در پکن (بایجینگ) شکل گرفت و در سال 1918 در کوردوبا (آرژانتین) که به سرعت به دیگر کشورهای آمریکای لاتین گسترش پیدا کرد، بسیاری از رهبران انقلابی از بطن این جنبش سربرآوردند و احزابی را در مناطق مختلف تأسیس کردند. […] انقلاب اکتبر همچنین بر روی بزرگترین سازمان تودهای اندونزی، جنبش رهایبخش ملی، زارکات اسلام تأثیرگذار بود. یک روزنامه در ترکیه نوشت که :»این عمل مردم روسیه یکی از درخشانترین روزهاست و باعث روشنگری کل بشریت خواهد شد». حتی در ژرفای مناطق مرکز استرالیا پشمچینان جانسخت (که عمدتاً ایرلندی ـ کاتولیک بودند) و تا آنزمان علاقهی آشکاری به نظریات سیاسی نشان نداده بودند، برای دولت کارگری شوراها مراسم جشن و سرور برگزار کردند. […] بهطور خلاصه انقلاب اکتبر در همه جا بهعنوان رخدادی که جهان را به لرزه درآورد، تجربه شد.»[57]
این توضیحات بهطور کاملاً روشنی عملکرد پیشرو انقلاب در روسیه را بر کارگران، سربازان و دهقانان کشورهای مختلف نشان میدهند. این انقلاب ـ و نه آنطور که بعضاً ادعا میشود ـ انقلاب 1918/19 در آلمان ترغیبگر میلیونها نفر از مردم جهان شد.
منبع :
Click to access Manuskripte_85.pdf
[1]فراز به نقل از:
Julius Braunthal: Geschichte der Internationale, Berlin und Bonn 1978, Bd. 1, S. 186.
[2]Donald Sassoon: One Hundred Years of Socialism. The west European left in the Twentieth Century, New York 1996, S. 32.
[3]Howard Zinn: Eine Geschichte des amerikanischen Volkes, Bd. 6: Reformen, Repressionen und der Erste Weltkrieg, Berlin 2006, S. 109.
[4]Philip Yale Nicholson: Geschichte der Arbeiterbewegung in den USA, Berlin 2006, S. 213.
[5]مراجعه شود به:
Tagungsbericht von Rainer Holze „Für bürgerliche und/oder sozialistische Demokratie? Tagung zur Novemberrevolution 1918/1919“ in: JahrBuch für Forschung zur Geschichte der Arbeiterbewegung, 2009, H. I, S. 167-170.
[6]Eric Hobsbawm: Zeitalter der Extreme. Weltgeschichte des 20 Jahrhundert, München 2002, S. 93.
[7]Orlando Figes: Die Tragödie eines Volkes. Die Epoche der russischen Revolution 1891 bis 1924, München 2001, S.182.
[8]روسیه در زمان هر دو انقلاب هنوز از تقویم یولیایی استفاده میکرد که از تقویم مداول گریگوری در اروپای غربی حدود 13 روز «عقبتر» بود. تازه در 31. ژانویهی 1918 حکومت شوروی تقویم گریگوری را به کار گرفت. روز بعد 14. فوریه اعلام شد. بنا بر این انقلاب فوریهی 1917 در واقع در ماه مارس و انقلاب اکتبر در ماه نوامبر اتفاق افتادند.
[9]در اینجا از منابع تاریخی بسیار زیادی که در مورد انقلاب در روسیه وجود دارد، فقط به بعضی از آثار مرجع جدید ارجاع شده که به زبان آلمانی قابل دسترس هستند:
Figes, Tragödie; Manfred Hildermeier: Die Russische Revolution 1905-1921, Frankfurt a. M. 1989; Helmut Altrichter: Rußland 1917. Ein Land auf der Suche nach sich selbst, Paderborn u. a. 1997; Dietrich Beyrau: Petrograd, 25. Oktober 1917. Die russische Revolution und der Aufstieg des Kommunismus, München 2001; Bernd Bonwetsch: Die Russische Revolution 1917. Eine Sozialgeschichte von der Bauernbefreiung 1861 bis zum Oktoberumsturz, Darmstadt 1991; Die Trich Geyer: Die Russische Revolution. Historische Probleme und Perspektiven, Göttingen 1985; Richard Lorenz u.a. (Hrsg.): Die Russische Revolution 1917. Der Aufstand der Arbeiter, Bauern und Soldaten. Eine Dokumentation, München 1981; Heiko Hauman (Hrsg.): Die Russische Revolution 1917, Köln u.a. 2007.
[10] در مورد برمن مراجعه شود به:
Peter Kuckuk (Hrsg.): Revolution und Räterepublik in Bremen, Frankfurt a. M. 1969,
همچنین مقالات گرهارد انگل در همین مجلد.
[11]مراجعه شود به:
Fancis L. Carsten: Revolution in Mitteleuropa 1918-1919, köln 1973, S. 87.
همچنین مراجعه شود به:
Hans Hautmann: Geschichte der Räterbewegung in Österreich 1918-1924, Wien 1987.
[12] مراجعه شود به:
Hobsbawm, Zeitalter, S. 83.
[13]Francis L. Carsten: Revolutionäre Situationen in Europa 1917-1920, in: Dirk Stegmann u.a. (Hrsg.): industrielle Gesellschaft und politisches System. Beiträge zur politischen Sozialgeschichte. Festschrift für Fitz Fischer zum siebzigsten Geburtstag, Bonn 1978, S. 375-388, hier S. 375.
[14]اثر هنوز معتبر در بارهی جنبش ضد جنگ در فرانسه نوشتهی یکی از مهمترین مبلغان آن آلفرد روزمر است:
Alfred Rosmer: Le mouvement ouvreir pendant la guerre, 2. Bde., Paris 1936, 1959 (Reprint Auberviliers 1993).
توضیحات او فقط تا انقلاب روسیه در دسترس است، چرا که در جریان اشغال فرانسه توسط آلمان کل مطالب این نویسنده برای ادامهی کار از بین رفتند. برای دوران پس از جنگ به خصوص از منظر شکلگیری حزب کمونیست مراچعه شود به دو اثر مرجع بعدی:
Annie Kriegel: Aux origines du communisme francais 1914- 1920. Contribution á l´historie du mouvement ouvrier francais, 2 Bde., Paris 1964; Robert Wohl: French Communism in the Making, 1914- 1924, Stanford 1966.
اثر جون. ن. هورنه نگاه جامعی به شرایط عمومی کارگران و مقایسهی آن با شرایط انگلستان ارائه میکند:
John N. Horne: Labour at war: France and Britain 1914- 1918, Oxford 1991.
[15] درمورد این مسئله CGT موضع مشابهای گرفت، در جایی که چپهای پاسیفیست[مخالفان شرکت در جنگ و نظامیگری] با اکثریت رهبری اتحادیه به توافق رسیدند. هر دو به قدرت رسیدن بلشویکها را رد کردند.
[16]مراجعه شود به:
James Hinton: The First shop Steward´s Movement, London 1973; Walter Kendall: The Revonutionary Movement in Britain 1900-21. The – Origins of British Communism, London 1971; Donny Gluckstein: The Western Soviets. Workers´Councils versus Parliament 1915-1920, London 1985, S. 59-89; Horne, Labour at war.
[17]به ویژه در مورد نقش جنبش کارگری ایرلند در مبارزهی رهایبخش ملی مراجعه شود به آثار:
Emmet O´Connor: Syndicalism in Ireland, 1917-1923, Cork 1988; Ders.: James Larkin, Cork 2003; Ders.: Reds and the green: Ireland, Russia and the Communist International 1919-43, Dubin 2004.
[18]مراجعه شود به:
Christian Riechers: Antonio Gramsci. Marxismus in Italien, Frankfurt a. M. 1970; Gluckstein, The western Soviets, S. 162-211; Gwyn A. Williams: Proletafian Order: Antonio Gramsci, Factory Coundils and the Origins of Italian Communism, 1911- 1921, London 1975: Angeli Tasca: Glauben, gehorchen, kämpfen. Aufstieg des Faschismus, Wien u. a. 1969; Paolo Spriano: The Occupatoin oft he Factories: Italy 1920, London 1975: Ignazio Silone: Der Faschismus, Frankfurt a. M. 1978 (Original 1934).
[19]Horst Lademacher: Geschichte der Niederlande. Politik, Verfassung, Wirtschaft, Darmstadt 1983, S. 316.
[20]مراجعه شود به:Willi Gautschi: Der landesstreik 1918, Zürich 1988.
[21]مراجعه شود به:Walther L. Bernecker: Arbeiterbewegung und Sozialkonflikte im Spanien des 19. Jahrhunderts, Frankfurt a. M. 1993, S. 60-68; Gerald Meaker: The Revolutionary Left in Spin 1914-23, Stanford 1974; Angel Smith: Anrachism, Revolution and Reaction. Catalan Labour and the Crisis of the Spanish State, New York/Oxford 2007, S. 225-359; Francixco J. Romero Salvadó: The Foundations of Civil War. Revolution, Social Conflict and Reaction in Liberal Spain, 1916-1923.
ویکتور سرگه در رمانش München 1976.»Geburt unserer Macht» که بیشتر رنگِ شرحالنویسی دارد، نگاهی ادبی به مبارزات در بارسلون ارائه کرده است.
[22]Nicholson, Arbeiterbewegung, S. 206.
[23]مراجعه شود به منبع قبلی ص. 213 و همچنین:
Jerema Brecher: Streiks und Arbeiterrevolten. Amerikanische Arbeiterbewegung 1877 bis 1970, Frankfurt a. M. 1975, S. 95-129; Zinn, Geschichte, Bd. 6, S. 5. 105-113.
[24]Rodolf Hartmann: Geschichte des modernen Japan. Von Mejii bis Heidei, Berlin 1996, S. 132.
[25]همانجا، ص. 126.
[26]مراجعه شود به همانجا، ص. 126.
[27]اتحادیهی افریقای جنوبی در سال 1910 با درهمآمیختن مستعمرههای پیشین امپراتوری بریتانیا یعنی ناتال، کیپ، جمهوری افریقای جنوبی (ترانسوال) و دولت آزاد اورنجی پدید آمد.
[28]مراجعه شود به:Jörg Fisch: Geschichte Südafrikas, München 1990, S. 248-251. ، برای تاریخچهی جامعتری مراجعه شود به:
Jeremy Kriker: White Rising. The 1922 insurrection and racial Killing in South Africa, Manchester 2005. به دلیل بستر سیاسی و اجتماعی که در آن از یک طرف حزب کمونیست شکل گرفت و از طرف دیگر ناسیونالیسم آفریقاییها با آن مرتبط است، موضوع مباحثات شدیدی برای ارزشگذاری این اعتصابات میلیتانت شده است. بهطور مثال مراجعه شود به مقالات منتشر شده در خارج بین سالهای 1988 تا 1995 در نشریهی .South African Searchight
[29]مراجعه شود به:
Stuart MacIntyre: Thr Oxford History of Australia, Vol. 4: 1901-1942. The Succeeding Age, Melborne 1996, S. 183.
همچنین مقایسه شود با:
Chris Harman: A People´s History of hte World, London/Chicago/Sydney 1999, S. 437.
[30]علاوه بر این گویانا مستعمرهی بریتانیا و گوینا مستعمرهی فرانسه نیز درگیر جنگ شدند.
[31]مراجعه شود به:
Lewis Taylor: Peru, in: Walther L. Bernecker (Hrsg.): Handbuch zur Geschichte Lateinamerikas, Bd. 3: Lateinamerika im 20. Jahrhundert, Stuttgart 1996, S.761-820, hier S. 828.
[32]مراجعه شود به:
Léon E. Bieber: Bolivien, in: Bernecker, Handbuch Lateinamerika, S. 821-846, hier S. 828.
[33]همانجا، ص. 829.
[34]همانجا، ص. 831.
[35]Pater Waldmann: Argentinein, in: Bernecker, Handbuch Lateinamerika, S. 899-972, hier S. 901.
[36]همانجا، ص. 902.
[37]همانجا، ص. 904. تاریخنویس آرژانتینی اوسوالدو بایر اثر چند جلدیاش، تاریخچهی «فجیع پاتاگونین» را از جمله در تبعید، در آلمان در اثنای سرکارآمدن دیکتاتوری نظامی ـ متأسفانه به زبان اسپانیایی نوشت. او همچنین آثار متعددی در مورد آنارشیسم و سندیکالیسم در آرژانتین نوشت که نیروی اصلی اعتراضات اجتماعی را تا شکلگیری حزب کمونیست در دههی بیست تشریح کرده است.
[38]Paul Cammack: Brasilien, in: Brenecker, Handbuch Lateinamerika, S. 1049-1168, hie S. 1070.
[39]همانجا، ص. 1070.
[40]مراجعه شود به:
Alan Angell: Chile seit 1920, in: Brenecker, Handbuch Lateinamerika, S. 847-888, hier S. 850.
[41]مراجعه شود به:
Hans-Jürgen Puhle: Uruguay, in: Brenecker, Handbuch Lateinamerika, S. 973-1016, hier S. 985.
[42]مراجعه شود به:
Rudolf von Albertini: Europäische Kolonialherrschaft 1880-1940, Zürich 1976, S. 291.
[43]همانجا، ص. 232.
[44]همانجا، ص. 154.
[45]مراجعه شود به:Peter Sluglett/ Marion Faouk-Sluglett: Der Irak seit 1958. VonRevolution zur Diktatur, Frankfurt a. M. 1991, S. 20; Tariq Ali: Bush in Babylon. Die Re-Kolonisierung des Irak, München 2005, S. 56.
[46]مراجعه شود به:Hans Georg Ebert u.a.: Die islamische Republik Iran, Köln 1987, S. 11-22.
[47]مراجعه شود به:Albertini, Kolonialberschaft, S. 205.
[48]مراجعه شود به:Herman, People´s History, S.454.
[49]مراجعه شود به:Hermann Kulke und Dietmar Rothermund: Geschichte Indiens. Von der Induskultur bis heute, München 1998, S. 359-361.
[50]R. Palme Dutt: Das moderne Indien, Hamburt 1928, S. 62.
[51]مراجعه شود به:Sobhanla Datta Gupta: Comintern and the Destiny of Comumunism in India: 1914-1943, Kalkutta 2006.
[52]ازمیان ادبیات بیشمار موجود در مورد چین از منابع زیر استفاده شده است:
Manabendra Nath Roy: Revolution und Konterrevolution in China, Berlin 1930; Deng Zhongxia: Anfänge der chinesichene Arbeiterbewegung 1919-1926, hrsg. Von Werner Meißner und. Günther Schulz, Reinbek 1975; James P. Harrison: Der lange Weg zur Macht. Die Geschichte der Kommunistischen Partei Chinas von ihrer Gründung bis zum Tode von Mao Tse-tung, Zürich 1978, S. 16-75; Richard Lorenz (Hrsg.): Umwälzung einer Gesellschaft. Zur Sozialgeschichte der chinesischen Revolution (1911-1914), Frankfurt a. M. 1977.
[53]مراجعه شود به:
Harman: People´s History, S.436.
[54]Hartmann, Geschichte, S. 133.
[55]Angell: Chile, S. 850.
[56]Hartmann, Geschichte, S. 133.
[57]Hobsbawm, Zeitalter, S. 90f.